سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان زندگی پدرم

داستان زندگی پدرم

 

 

 

در یکی از روزهای زیبای خدا در فصل مهر کودکی بدنیا آمد که نام او را محمد جواد نامیدند.پدر محمد جواد

 

 

 

کربلائی اصغر یکی از مردان مومن و با خدا بود که در قزوین بدنیا آمده و از مردان با همت و نیک مثل مردم باصفا و خوب قزوین بود.

 

 

 

محمد جواد در شهر مذهبی مشهد که یکی از امامان رئوف و مهربان ما در آن حرم امن و بارگاه نورانی آن که هشتمین نور خدا امام رضا(ع) است متولد شد در خانواده ای مذهبی و ساده.او تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس از دانشکده ی الهیات در رشته ی ادبیات فارسی به پایان رسانید.

 

 

 

و از سن 17..18سالگی در روزنامه ای در همین شهر کار می کرد و مطلب می نوشت.و همچنین در دانشگاه استادی را یافت که بعد از آن به دوستی خوب برای او تبدیل شد و آن استاد کسی بود به نام دکتر علی شریعتی که محمد جواد و گروه دیگری را به عنوان دوست و همرزم خود برگزید.محمد جواد که سخنور بسیار قابلی بود از جوانی با مطالعات بسیار زیاد در زمینه اسلامی کم کم تبدیل شده بود به سخنرانی که اعلامیه های شب های سخنرانی

 

 

 

او را به اینور و آنور می زدند و شده بود سخنور اسلامی .پس از آن در همین سخنرانی ها با شخصیتی آشنا شد و همسنگر شد که راه مبارزاتی را به صورت جدی تر دنبال کرد و دوستی خوبی که باعث شکوفایی مبارزات انقلابی او شد و آن شخصیت حضرت آیت الله خامنه ای بود.که از سخنوری محمد جواد تعریف می کرد.بالاخره او به شغل

 

 

 

شریف دبیری یا همان معلمی روی آورد و به خاطر مبارزاتش توسط رژیم شاه تبعید به یکی از شهرستان های اطراف شد و در آنجا به تدریس پرداخت که هنوز شاگردانش از آن شخصیت و آن روزها خاطرات خوبی دارند و او را بهترین دبیر و معلم خود می دانند.مثل سایر شاگردانش در آن زمان تا زمان بازنشستگی اش که آن را ندید.آن هم یک هفته مانده به بازنشستگیش.و در همان ماه تولدش.وی از نظر اخلاقی مردی بسیار آرام خوش صحبت و مهربان بود.در همان سال های قبل از انقلاب یعنی پنج سال مانده به انقلاب اسلامی پدرش کربلائی اصغر به هنگام نماز صبح و در حال گرفتن وضو سکته میکند و دارفانی را وداع می گوید.و محمد جواد نان آور خانواده می شودوی به همراه تنها برادرش عباس ویک برادردیگر ناتنی اش که من فقط او را یکبار دیده ام و چند خواهر تنها یادگارهای کربلایی اصغر که بیشتر به شغل شریف معلمی و آموزگاری روی می آورند به فرزندان این آب و خاک خدمت می کنند.

 

 

 

محمد جواد به همراه چند تن از مبارزین انقلابی گروهی اسلامی را تشکیل میدهند و در راه اسلام و قرآن جلسات مذهبی و تفسیر را راه اندازی می کنند و همچنین دیگر محمد جواد تبدیل میشود به سخنران و سخنوری که در همه جا سخنرانی می کند.و با بسیاری از مبارزان نامی آشنا و همسنگر میشود.و در سال 1354کتابی را به نام نماز عصیانی علیه شرک را چاپ و منتشر میکند که با استقبال خوبی روبرو میشود و تا هم اکنون با اینکه این کتاب تجدید چاپ دیگر نشد ولی هنوز خیلی ها این کتاب را به خاطر دارند.و در همان سال چندین کتاب دیگر را به چاپ می رساند.

 

 

 

وی همچنین در همین راه ها و مبارزات با شخصیتی دیگر که وی هم از مبارزین انقلابی بود آشنا میشود هادی خامنه ای یکی از مبارزین سخت کوش انقلاب و راه را ادامه میدهد و بعد از پیروزی انقلاب  دو سال بعد یعنی سال 1359کتاب پر تیراژی را به چاپ می رساند به نام سوره ی عصر پیامی به همه ی عصرها و نسلها که در حدود ده هزار جلد آن به سرعت انتشار پیدا میکند و با استقبال بسیار خوبی روبرو می شود.محمد جواد در کنار مبارزات و نوشتن کتاب به سخنرانی و شعر که بیشتر دلی کار میکرد و واقعا حیف که مثنوی زیبا و جامع و کامل و عالی از آدم تا خاتم که بسیار زیبا هست را به خاطر دست اجل به چاپ نرساند و این اثر به تاریخ پیوست.وی همچنین در سال 1360به همراه دوست خود کتابی را به چاپ رسانید که با طراحی جلد خوب بازیگر توانمند محمدرضا شریفی نیا و استقبال از این کتاب روبرو شد و آن کتاب حکومت در نگاه علی (ع) بود گرچه این کتاب ها دیگر تجدید چاپ نشدند و در همان زمان بیشترین تیراژ ها را داشتند .و .سرانجام محمد جواد در سال 1379 آنهم در سر کلاس درس خصوصی حالش بهم می خورد و بعد از آنجام آزمایشات  و  ..دکتر متوجه میشود که تومور مغزی این سرطان یعنی علت اصلی  بیشتر مرگ ها با تمام مقاومت و همان لبخند و همان مهربانی بعد از 6ماه دوره ی سخت بیماری سرطان   باعث فوت وی می شود و در مشهد مقدس به خاک سپرده می شود.و روحش به عالم برتر انتقال می یابد./روحش شاد و یادش گرامی/


سفر مقدس

کنار مزار من نایست و گریه نکن 
من آن جا نیستم 
من نمی خوابم 
من هزاران بادی هستم که می وزند 
من درخشش الماسگونه ی برفم 
من نور خورشید بر روی دانه ی رسیده ام 
من باران پائیزی ام 
وقتی در سکوت صبحدم از خواب برمی خیزی 
من شتاب شور انگیر تندروی پرندگان هستم 
که دایره وار در آسمان پرواز می کنند 
من ستارگانی هستم که در شب می درخشند 
کنار مزار من نایست و گریه نکن 
من آن جا نیستم 

من نمی خوابم .